افسانه
در دهلیزهای تاریک ذهن
به دنبال واژه های روشنم
دوان - دوان
هراسان به خاطر تو ....
که از ستاره های پنهانش
در کان سالیان به بادرفته
به دور سنگ تو الماس چینم
به روی گورتو غلطان بریزم .
به دنبال توام با سایه خود
گریزانم از این سرمایه خود !
مطیع هست سایه ام درزیرپایم
چه خندان او لگدها میخورد بر زیرپایم .
هلال ماه آویختی به دستم
که این افسانه را با ماه گفتم .
گل عمر خار هست در جسم متروک
به روی خاک تو با آه خفتم ............
+
کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ۱:٢٠ ق.ظ ; ۱۳٩٠/۱۱/۱٩